می نشینم تنها

بامدادی دردست

وورق های سپید

چون کبوترهایم

که گهی می بوسم زیربال وپرشان

نرمی وگرمی بال آنها

به من احساس عجیبی بخشد!

مثل احساس رهایی از بند

ونهایت پرواز...

جنگ سردیست میان قلم وکاغذ من

قلمم می خواهد بنویسدازننگ

ازدورنگی ودورویی ونفاق

از تهاجم ..از قهر

ازشب طوفانی

ازهوای دلتنگ

قلمم میخواهدبکشدقویی را

برسرسفره ی عشق

که چه مسموم هوایی دارد!!

یا به تصویرکشدباغی را

که محیطش شده دیواربلند

نازنین دفترمن قلب سپیدی دارد!

اوورق می خوردوفریادی

می کشد برقلمم

که برویم ننویس ناامیدی وملال

بنویس از هجرت

بنویس از پرواز

از پرستویی که بارسفر می بندد

درشب طوفانی

وبرایش تصمیم چقدرآسان است!

بنویس از چشمه ..

که سرازسنگ برون می آرد

وروان می گردد

روی خاک غربت

تاکه سیراب کند

تشنه ای راکه عطش عقل وهوشش برده..

بنویس از معنا

از حقیقت که بسان خورشید

واضح وپرنوراست

ونمی پوشاندابرتردید دگررویش را

قلم ودفتر من

هردویارند اگر !

پی به این نکته برند

که سپیدی وسیاهی گرچه

متضادند بهم

درکناردگرند

معنی یکدگرند...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط فرزانه طاهری در برچسب:ادبیات ,شعر,شعرفرزانه,غزل فرزانه طاهری,شعر فرزانه طاهری عکس,عکس شاعرانه,عکس باشعر,آپلود,دانلود,سرگرمی,ادبیات ,شعرکلاسیک,

ساعت موضوع <-CategoryName-> | لینک ثابت